ايج و شعرهاي ميرزا



غزل شباهنگ
نمي گويد سخن بــا من سکــوتش از دل تنگ است
به کنج بي کسي رفتن خــودش مفهوم آهنگ است
شب يلدا ي هر عــاشق بـــه مـهتابي شدن زيباست
نمي فهمي چرا اي دل، که معشوقه دلش سنگ است
همه دلخوش به يــلدا و مــن از يـــلداي خود بيزار
که در آيين عشق ما، شکست قـانون يکرنگ است
چو خيس گرديد ز اشک من ،هـــمان سجاده يادت
بدان عهد نامه هرعشق مقدس چون شباهنگ است
هزاران درس گـــرفـتم مـــن از ايـــن استاد تنهايي
چنان گفتا به راه عـشق که سوز سينه فرهنگ است
قلم درد دلـــم بـشـنــيـد و انــدک قـــصــه ام بنوشت
نوشت عاشق کسي باشد که با معشوقه درجنگ است
بداند بعد من هر کس کــــه در يلداي غم تنهاست
که ميرزا در شب يلداي امسال هم دلش تنگ است


 


 


آخرین مطالب
آخرین جستجو ها